دوشنبه ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۳ , 29 Apr 2024
جالب است ۰
به بهانهٔ سالگرد فوت استیو جابز

خاطرات چند دوست از کار و زندگی در کنار استیو

قسمت اول
مهندس نرم‌افزار، رندی آدامز در ابتدا پیشنهاد استیو جابز برای کار در NeXT را رد کرد، همان کمپانی نرم‌افزاری که استیو بعد از اخراج از اپل تأسیس کرد. سال ۱۹۸۵ بود. آدامز بعد از فروختن کمپانی پیش‌روی خود که در زمینه ساخت نرم‌افزارهای دسکتاپ کار می‌کرد، آمادگی شروع به کار دوباره را نداشت.
منبع : سايت خبری نارنجی
ما از استیو جابز چیزهای زیادی می‌دانیم، البته به لطف تمایلش در سال‌های پایانی عمر برای به اشتراک گذاشتن داستان‌های زندگی خود با والتر آیزاکسن؛ داستان‌هایی درباره اینکه چه چیزی او را به سمت تأسیس اپل، اختراع و باز اختراع کامپیوترهای شخصی، موزیک پلیرها، تلفن‌ها و تبلت‌ها حرکت داد.

به گزارش افتانا (پایگاه خبری امنیت فناوری اطلاعات)، اما هنوز هم آنقدر داستان ناگفته از کار و زندگی در کنار او در صندوقچه خاطرات دوستانش وجود دارد که اینک در آستانه اولین سالگرد فوتش (فردا ۵ اکتبر)، دست خالی نباشیم. تعدادی از دوستان و همکاران او خاطرات خود درباره کاریزماتیک‌ترین و به یاد ماندنی‌ترین شخصیت دنیای تکنولوژی را با مجله فوربس در میان گذاشته‌اند.

در ادامه مطلب با ما همراه باشید تا به بهانه سالگرد فوت این مدیر توانمند و رؤیاگرای آینده‌نگر، به گوشه‌های نادیده زندگی‌اش که در زندگینامه او منعکس نشده، سرکی بکشیم.

قایم کردن پورشه‌ها!


مهندس نرم‌افزار، رندی آدامز در ابتدا پیشنهاد استیو جابز برای کار در NeXT را رد کرد، همان کمپانی نرم‌افزاری که استیو بعد از اخراج از اپل تأسیس کرد. سال ۱۹۸۵ بود. آدامز بعد از فروختن کمپانی پیش‌روی خود که در زمینه ساخت نرم‌افزارهای دسکتاپ کار می‌کرد، آمادگی شروع به کار دوباره را نداشت. اما جابز فقط چند روز بعد، روی پیغام‌گیر تلفن او این را گفت: تو داری موقعیت رو هدر میدی رندی. این از اون فرصت‌هاییِ که توی عمر آدم فقط یه بار پیش میاد و تو داری خرابش می‌کنی. و با شنیدن این پیغام، رندی نظرش را عوض کرد و به نکست رفت.

آدامز مقداری از پولی را که از فروش شرکتش به دست آورده بود، صرف خرید یک پورشه ۹۱۱ کرد، که تقریباً همزمان بود با خرید یک پورشه توسط جابز. آن دو برای پرهیز از صدمه دیدن بدنه اتومبیل‌های خود در اثر ضربهٔ تصادفی دربِ ماشین‌های کناری، پورشه‌ها را به صورت طولی و چسبیده به هم پارک می‌کردند طوری که جای پارک ۳ ماشین را اشغال می‌کردند. یک روز جابز بدو بدو سر میز کار آدامز حاضر شد و گفت که باید پورشه‌ها را جابه‌جا کنند.

رندی می‌گوید: «پرسیدم "چرا؟" گفت "رندی، باید پورشه‌ها رو قایم کنیم. راس پروت داره میاد اینجا و میخواد توی کمپانی سرمایه‌گذاری کنه، نمیخوام فکر کنه کُلی پول داریم". و این شد که پورشه‌های را برداشتند و پشت مقر نکست در پالو آلتو پنهان کردند. راس پروت آمد و در سال ۱۹۸۷، ۲۰ میلیون دلار سرمایه در نکست گذاشت و عضو هیئت مدیره شد.

آدامز این را هم به خاطر می‌آورد که یک بار بیل گیتس برای یک ملاقات کاری به نکست آمد. پاییز ۱۹۸۶ بود. منشی پذیرش که در لابی پایین پله‌ها بود به جابز که در دفترش بالای پله‌ها بود زنگ زد تا بگوید که بیل گیتس آمده. آدامز می‌گوید: «می‌تونستم او (استیو) را در دفترش ببینم، واقعاً هم سرش شلوغ نبود. ولی نه خودش بلند شد (که پیش بیل برود) و نه گیتس رو دعوت کرد که بیاد بالا. گذاشت یک ساعتی توی لابی منتظر بمونه. این به خاطر رقابتی بود که با هم داشتن.»

آدامز می‌گوید که در همین حین، مهندسین نکست از فرصت استفاده کردند و به لابی رفتند و با علاقه زیاد، بیل گیتس را به سوال بستند: ما از این کار و اینکه می‌شد یه ساعت باهاش حرف بزنیم لذت بردیم، تا اینکه بالاخره استیو دعوتش کرد بره بالا.

آدامز بعد از بروز اختلاف با جابز، بر سر قرار دادن درایو نوری در پایانه کامپیوتری نکست که او حس می‌:کرد قطعه خیلی کندی است از نکست رفت. مدتی بعد جابز او را قانع کرد که در پیرامون کمپانی نکست یک کسب و کار نرم‌افزاری راه بیاندازد، که او این کار را با سرمایه ۲ میلیون دلاری بنگاه سرمایه‌گذاری سکویا انجام داد. ولی در حین اینکه کار جلو می‌رفت، جابز به او زنگ زد تا خبر دهد که نکست می‌خواهد پایانه کامپیوتری را رها کند و در عوض روی نرم‌افزار
متمرکز شود.

استیو به من گفت قیمت سخت‌افزار داره پایین میاد و اونا (توی نکست) فکر می‌کنن حالا دیگه یه کالای مصرفی شده. گفتم "خب پس چرا پی‌سی نمی‌فروشی؟" جابز گفت "به جای پی‌سی، ترجیح میدم برم سگ بفروشم!

آدامز می‌گوید که خاطرات زیادی از روزهای کار با جابز در نکست دارد؛ اینکه جابز چطور به عنوان یک گیاه‌خوار می‌گذاشت مهندسین، ساندویچ‌های خودشان را که به اندازه یک قطار بودند بخورند و بعد درباره آن می‌گفت: اوه، بوی گوشت سوختهٔ حیوون به دماغم میخوره، چه لذت‌بخش. در سال ۱۹۸۶، جابز لباس بابا نوئل پوشید و اسکناس‌های ۱۰۰ دلاری بین کارکنان نکست پخش کرد. آدامز همچنین به یاد می‌آورد که جابز به کارکنانی که خرابکاری به بار آورده یا کاری را کرده بودند که او دوست نداشت، می‌گفت "خودت رو اخراج کن." به گفته آدامز: «فکر میکنید این رو جدی می‌گفت؟ خب، اگر نامه پایان کار به دستتون نمی‌رسید، می‌فهمیدید که فقط داشته شوخی میکرده.» و در غیر این صورت، نه!

یک سال بعد از فوت جابز، آدامز که بعد از نکست، رهبری تیم توسعه ادوبی آکروبات و pdf را بر عهده گرفت و در ضمن مؤسس سایت FunnyorDie.com هم هست، می‌گوید که صنایع تکنولوژیک هنوز فقدان او را به خوبی حس می‌کنند: «کاریزماش، مثل الکتریسته بود -همیشه داشت انرژی فوق‌العاده‌ای رو منتشر می‌کرد. خیلی الهام‌بخش بود. شما را [با خودش] می‌بُرد. من قبلاً که با استیو بودم این اعتقاد رو داشتم که آدم قادر به انجام هر کاری هست و می‌تونه دنیا را تغییر بده. وقتی فوت کرد، مقداری از این حس از وجودم پر کشید. هیچ کس مثل استیو نیست.»

ماجرای لکه‌ها در مینی-استور


در اولین بازگشتش به میان رسانه‌ها بعد از جراحی برای برداشتن تومور سرطانی در سال ۲۰۰۴، جابز در مرکز فروش استنفورد (پالو آلتو) با تعدادی خبرنگار ملاقات کرد تا از مینی-استور ۷۰ متر مربعی اپل در آنجا رونمایی کند. فروشگاهی که اندازه‌اش تقریباً نصف فروشگاه‌های معمولی اپل در آن زمان می‌شد، با سقفی یک دست سفید که از پشت پوشش آن نور ملایمی تابش می‌کرد. دیوارهایی ساخت ژاپن با جنس استیل ضد زنگ، با سوراخ‌های تهویه در بالا که طراحی پاورمک G۵ را تداعی می‌کردند و کفی سفید، بدون درز و درخشان که بنا به گفته جابز از جنس متریال مورد استفاده در ساخت آشیانه هواپیما بود.

اما... درست قبل از آنکه پرده آویخته شده در جلوی فروشگاه را پایین کشیده و رسماً آن را برای عموم مردم افتتاح کنند، استیو به نقطه ذوب هسته‌ای رسید و بیرون آمد تا با خبرنگارها گپ بزند. چرا؟ چون آن طراحی زیبا که روی کاغذ، خیلی قشنگ بود در دنیای واقعی خوب جواب نمی‌داد. کوچکترین اثر انگشتی روی دیوارها توی چشم می‌زد و کف سفید فروشگاه، با ورود افرادی که مشغول آماده‌سازی آنجا برای افتتاح بودند، لکه‌دار شده بود.

جابز بلافاصله بیرون آمد و با وجود نارضایتی از وضع مینی-استور، به هر حال فروشگاه را افتتاح کردند. وقتی نگارنده این مقاله خانم کانی گوگلیِلمو کفِ مینی-استور را دید، بلافاصله برگشت به سمت جابز که کنارش ایستاده بود و پرسید که آیا در هیچ بخشی از طراحی فروشگاه نقش داشته یا نه. استیو گفت بله. کانی گفت: «تابلو است که هر کی این فروشگاه رو طراحی کرده هیچ وقت تا حالا کف جایی رو تمیز نکرده.» جابز چشم‌هایش را باریک کرد و بعد رفت توی فروشگاه.

چند ماه بعد یکی از مدیران اپل به خانم گوگلیِلمو گفت که جابز تمام طراحان مینی-استور را بعد از افتتاح روز شنبه، وادار کرده بود به آنجا برگردند و تمام شب روی کف زانو بزنند و با دست خودشان آنجا را برق بیاندازند. بعداً هم که اپل جنس کف فروشگاه‌هایش را به سنگ‌ماسه‌های سیِنا (ایتالیا) تغییر داد که تاکنون متداول باقی مانده‌اند.

بهش عادت می‌کنند

مارک اندریسن، یکی از پیش‌روها در زمینه مرورگرهای اینترنتی که حالا یک سرمایه‌گذار ریسک‌پذیر در دره سیلیکون است، به یاد می‌آورد که چند ماه قبل از عرضه آیفون اول، با جابز دو ملاقات داشت: پاییز ۲۰۰۶ من و همسرم لورا، برای شام با استیو و همسرش لورین بیرون رفتیم و بیرونِ یه رستوران توی خیابانِ کالیفرنیای پالو آلتو منتظر نشستیم تا میز خالی بشه. یکی از عصرهای خنک پالو آلتو بود، استیو نمونه شخصی آیفونش رو از جیب شلوارش در آورد و گفت "ایناهاش،
بذار بهت یه چیزی نشون بدم." و یک تور اختصاصی درباره ویژگی‌ها و قابلیت‌های دستگاه جدیدش برام برگزار کرد.

بعد از مقادیر قابل توجهی باز موندن دهن و بالا رفتن ابرو، به عنوان یکی از هواخواهای بلکبری نظر دادم. گفتم "پسر، استیو فکر نمی‌کنی نداشتن کیبورد فیزیکی مشکل‌ساز بشه؟ واقعاً مردم با تایپ کردن مستقیم روی شیشه مشکلی نخواهند داشت؟ با آن نگاه نافذش درست توی چشمم زل زد و گفت "بهش عادت می‌کنن.

از آن زمان (سال ۲۰۰۷) اپل بیش از ۲۵۰ میلیون آیفون فروخته که آن را بدل به یکی از پرفروش‌ترین تلفن‌های هوشمند دنیا کرده.

رُک، ولی با سلیقه

گای کاوازاکی، یکی از تاریخ‌نویس‌های اپل و رابط انجمن توسعه مک در گذشته، در سال ۱۹۸۴ داشت در دفترش کار می‌کرد که جابز با یک نفر دیگر بالای سرش ظاهر شد. استیو از او پرسید که نظرش در رابطه با برنامه یکی از توسعه‌دهندگان اپل، یعنی کمپانی Knoware چیست. (Knoware مخفف knowledge software است.)

من چیزی رو که توی ذهنم بود گفتم، پنبه‌شون رو زدم. استیو نگاهی به اون آقا کرد. بعد دوباره به سمت من برگشت و گفت گای ایشون مدیر عامل Knoware هستن.

کاوازاکی ابتدا می‌گوید که این خاطره نشانگر تردید جابز است در رابطه با اینکه چطور کارمندهاش رو به حال خودشون رها کنه و بعد اضافه می‌کند که در کل این در مورد استیو صدق می‌کنه که اگه طرفدارش باشی میگی "ببین، دیدی چطور گندکاری‌ها رو متوقف کرد؟ و اگه طرفدارش نباشی، میگی این رفتارش نشون دهنده اجتماعی نبودنشه.

او سپس می‌گوید: با وجود اینکه این‌طوری با ملت رفتار می‌کرد، دلیل اینکه باز هم چنین نخبه‌هایی رو زیر دستش داشت این بود که بر خلاف خیلی از رئسا، برای عملکردِ عالی ارزش زیادی قائل بود. دو تیکه پازل مهم لازمه تا بتونی از کارمندهات بازده خوبی بگیری؛ اول باید یه کسی باشی که اونقدر سلیقه داره که بفهمه طرف چه موقع عالیه و چه موقع تنبله. و دوم باید اونقدر رُک باشی که اینها رو راحت به طرف بگی. از این آدمایی که سلیقه کافی ندارن و فقط رُک هستن، زیاد هست. ولی استیو همزمان هر دو بود.

اگه میخوای عالی کار کنی، میتونی توی اپل کار کنی. ولی باید سختیِ ضایع شدن جلوی جمع رو هم تحمل کنی. اما توی HP عمراً چنین چیزی ببینی. دقیقاً این دو تا متضاد هم هستن. از طرف دیگه توی HP نمیتونی عالی کار کنی چون کسی نیست که از کارت قدردانی کنه. حالا ترجیح میدی کجا کار کنی، اپل یا HP؟

یک دست کوچولو توی نمایشگر 

نولان بوشنل، مؤسس آتاری که جابز را به سال ۱۹۷۴ استخدام کرد، می‌گوید بیشترین چیزی که از استیو به یاد دارد، اشتیاق و قدرت او است: استیو اولین آدمی بود که دیدم معمولاً صبح‌ها زیر میز کار خودش رو لوله کرده و خوابیده، چون تمام شب همونجا مشغول کار بود. خیلی‌ها فکر می‌کنن که موفقیت، یعنی شانس و البته بودن توی جای درست و در زمان درست. ولی به نظر من، اگر ارادهٔ سخت‌تر کار کردن نسبت به دیگران رو داشته باشی، می‌تونی بخش خیلی خیلی بزرگی از شانست رو خودت رقم بزنی.

ما دو تا یه جور رابطه فلسفی داشتیم. استیو دوست داشت درباره ایده‌های بزرگ و سرچشمه‌ای که اون ایده‌های بزرگ ازش میومدن حرف بزنه. همیشه علاقه داشت درباره درست کردن محصول و اینکه چطور آدم بفهمه که چه زمانی یک محصول آماده عرضه به بازار شده حرف بزنه.

در اوایل دهه ۸۰، بوشنل یک خانه ۱۴۰۰ متر مربعی در پاریس خرید و تمام دوستانش در دره سیلیکون را به میهمانی در آن دعوت کرد. گروه موسیقی، کلی غذا و نوشیدنی، میهمان‌های اهل ولخرجی، و البته استیو جابز که در ۱۹۷۶ آتاری را برای تأسیس اپل ترک کرده بود. در حالی که همه لباس‌های میهمانی پوشیده بودند، استیو با شلوار جینش ظاهر شد.

بوشنل به خاطر می‌آورد که: فردای اون مهمونی، توی ساحل جنوبی (رود سن) نشسته بودیم، من قهوه‌ام رو می‌چشیدم و استیو مثل همیشه چایی میخورد، یه جورهایی داشتیم رد شدن پاریس از جلوی خودمون رو تماشا می‌کردیم. یه گفتگوی دلپذیر درباره اهمیت خلاقیت داشتیم. [استیو] در مرحله‌ای بود که می‌دونست اپل II به آخر خط رسیده. از اپل III هم راضی نبود. تازه کار روی ایده‌ی لیسا و چیزی که میرفت تا مکینتاش بشه رو شروع کرده بود. داشتیم درباره ترک بال و جوی استیک و موس حرف می‌زدیم، و البته درباره ایده ی دست کوچولو توی نمایشگر، که در اصل همون موس بود.

آخرین بار یک سال قبل از فوتش دیدمش. خیلی خیلی لاغر شده بود، ولی شکننده به نظر نمی‌رسید. یک جور قوتی در مورد خودش داشت، می‌گفت "فکر کنم دارم این [بیماری] رو شکستش میدم.
 ادامه دارد...
کد مطلب : 3386
https://aftana.ir/vdcb.wbfurhbf0iupr.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما
کد امنيتی